نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط sara |

 دِلْـــ تنگے اَمْـــ را با فاصلــہ مے نويسَمْـــ ...


تا شايدْ فاصلــہ اے بينــِ دِلَمْـــ و تنگے بيُفـــتدْ ...


چــہ خيالــــِ خامے ... !


اينْـــ مَدار فاصلــہ مُـــوَربْـــــ اَستْــــ ...


چندے كــہ بگذردْ ... دوباره مے شَودْ :


" تَــــــنْـــــــــگے ِ دِلْــــــــــــــــــــ "

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط sara |

**اگه ۲۴ ساعت حاکم زمین بودی چکار میکردی ؟؟**

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط sara |

حالم از ایستگاهِ بی آر تی
حالم از پمپ بنزین ِ کارتی
حالم از اقتصاد و بی پولی
پرسه با آدمــــــای معمولی
حالم از شعرهای بی مصرف
حالم از ایستادن ِ ته ِ صف
حالم از بوی گندِ سیگار و
بستن ِ سیم ِ چهار ِ گیتار و
حالم ازغـُرغـُرای بابام و
بچه م اونی نشد که می خوام و
حالم از فال گیر و معتاد و
دوُر دوُر ِ سعادت آباد و
مرسدس بنز های ول گرد و
بعدِ مشروب، قرص ِ سر درد و
حالم از عشق های دوزاری
حالم از ... های تکراری
حالم از رنگِ آبی ِ نیسان
از طرفدارهای فارسی وان
از سیاست مدار ِ قد کوتاه

حالم از زندگی به هم می خوره

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط sara |

دلتنگ می شوم
دلتنگتر از همه دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را،
و صدای شکستن ها را...
نمی دانم من
کدام خواهش را نشنیدم
به کدام دلتنگی خندیدم
که این چنین دلتنگم

نوشته شده در تاريخ شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط sara |

به خاطر تمام لحظه هایی که تو با من بودی و من فکر می کردم تنها هستم...

به خاطر تمام ثانیه هایی که منتظرم می ماندی و من نمی آمدم مرا ببخش

به خاطر تمام روزهایی که تو برای من بهترین ها را خواستی و من

برای رسیدن به بدترین ها ناامیدت کردم

به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و هیچ کدام در خانه ی تو نبود مرا ببخش

به خاطر تمام لحظه هایی که ماهی قلب من خلاف جریان مسیر تو حرکت می کرد

و پرنده ی روح من پرواز نمی کرد و در آسمان رسیدن به تو گم نمی شد

مرا ببخش،به خاطر تمام گله هایم مرا ببخش

نوشته شده در تاريخ شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط sara |

چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دیـــد

گـــــوش دادم به حــــــــــــرفت سهرابــــــــــــ 

هر روز چشمــان ام را میشویـم بـا اشکـــــــ ها

هر روز وانمود میکنم ، که سر زنده و شاداب ام

این شده است نقاب برای من سهرابــــــــ 

کــــــــــجا بودی تــو ، زمـانی که باید میگفتی

چــشــم هــــا را بــایـــد بـست

جـور دیگـــر باید عــاشــــــق شد!

ایـــن اســـــت حـــال و روز مـــن سهرابـــــــ 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, توسط sara |

تنها

احساساتم درد می کند ...

افکارم ورم کرده اند ...

انگار هر روز کسی

چاقویی تیز را تا دسته در من فرو می کند ...

و من سگ جان تر از آنم که بمیرم ...

دلم چینی بند زده ایست ...

که هر روز می شکند و خردتر می شود ...

باشد که پودر شود ...

هر حرکتی که می کنم اشتباه است!

انگار روی شیشه خرده راه می روم...

می خواهم شخصیتم را بشویم! چیزی نمی یابم...

انگار محو شده ام ... !

دلم تنگ است

دلم برای خنده هایم تنگ شده!!!

امروز لبانم به خطی صاف تبدیل شده

اگر بخواهم خنده را به آن بنشانم

باید کنار لب هایم را جر بدهم ...!

خون می ریزد...!

من می ریزم...!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, توسط sara |

توجه                                                                                                                             توجه

به نام خدای من بدون تو

پزشکان به تازگی اعلام کردند نشانه های زیادی وجود دارد که نشان میدهد

ابتلا به سندروم قلب شکسته میتواندمنجربه مرگ افراد بشود.

دلشکستگی بسیار دردناک است خواه دراثرشکست عاطفی باشدوخواه در

اثرمرگ یکی ازنزدیکان امابه نظرمی آیداین رویداد خطراتی جدی ترازدردناک بودن

رابه دنبال داشته باشدزیراشواهدزیادی است که نشان میدهداختلالات قلبی که

دراثررویدادهای شدید احساسی به وجودمی آیدمیتواندمنجربه مرگ شود.

(خواهشا وقتی دلی روبه دست میارید.رهاش نکنیدچون امکان داره به یک قاتل تبدیل بشید)

(نظریادتون نره)

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:, توسط sara |

سلاااااااااااااااااام

یه سلام نو و بهاری به روی ماهتون

عیدتون مبارک.امیدوارم سالی پرازقشنگی و سربلندی داشته باشین.

دعامیکنم درسال 91

91اتفاق قشنگ براتون بیافته.

اینم عیدی من به شما.

دوستون دارم.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:, توسط sara |

 

 

تنها

بهــــار …


و این همه دلتنـــگی؟!


نه ،


شاید فرشتـــــه ای


فصلــــها را به اشتباه


ورق زده باشد.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, توسط sara |

 

 

تنها

من اما

مدتهاست دلم تنگ است

من اما

مدتهاست که انسانم

من اما

مدتهاست که میفهمم

من اما 

مدتهاست که بودن را نمیفهمم

من اما

مدتهاست که چشم را تر نکردم

من اما

مدتهاست در پس این سایه حرفی در زبان دارم

من اما

مدتهاهست که غمگینم

من اما 

مدتهاست که میمیرم

من اما

مدتهاست آرامم

من اما

مدتهاست که هر لحظه میمیرم.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, توسط sara |

 

 

تنها

چه سنگین می شود دنیا


گاهی که باور هایت


برای همیشه می شکند


گاهی که خیالش


کابوس چشم می شود


چه سنگین می شود دنیا


انگار (دنیا) می آید


صاف می نشیند روی سینه ات


پوزخند زنان که حالا اگر می توانی


نفس بکش...

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, توسط sara |

 

 

تنها

پس از لحظه هاي دراز 

بر درخت خاكستري پنجره ام برگي روييد

و نسيم سبزي تار و پود خفته مرا لرزاند.

و هنوز من

ريشه هاي تنم را در شن هاي روياها فرو نبرده بودم

كه براه افتادم.

پس از لحظه هاي دراز

سايه دستي روي وجودم افتاد 

ولرزش انگشتانش بيدارم كرد.

و هنوز من 

پرتو تنهاي خودم را

در ورطه تاريك درونم نيفكنده بودم.

كه براه افتادم.

پس از لحظه هاي دراز 

پرتو گرمي در مرداب يخ زده ساعت افتاد

و لنگري آمد و رفتش را در روحم ريخت

و هنوز من

در مرداب فراموشي نلغزيده بودم

كه براه افتادم

پس از لحظه هاي دارز 

يك لحظه گذشت:

برگي از درخت خاكستري پنجره ام فرو افتاد،

دستي سايه اش را از روي وجودم برچيد

و لنگري در مرداب ساعت يخ بست.

و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم

كه در خوابي ديگر لغزيدم.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:, توسط sara |

به نام خدای من و تو

سلام به دوستای خوبم.خوبین؟خوش میگذره؟

این اولین باره که دارم براتون مینویسم.

دوست دارم ازاین به بعدباهاتون درد دل کنم.بزاریدازاین جا شروع کنم.

تاحالا شده به جایی یرسی که دیگه هیچ کس حرفاتونفهمه؟

خودتم باخودت مشکل داشته باشی؟

حس کنی هیچ آشنایی دروبرت نیست...؟

من تواین وضعیت گیرکردم هرچی سعی میکنم خودمونجات

بدم بدتر میشه که بهترنمیشه.قربون خدابرم که همیشه باهامه

ولی آدم همیشه به یه دوست واقعی تواین دنیاهم نیازداره

تاباهاش حرف بزنه سنگ صبورباشه واسش...

من بااینکه متاهلم ولی باهمسرمم نمیتونم حرف بزنم.

کاش میتونستم بفهمم مشکلم چیه؟چرااینجوری شدم؟

یه عالمه سوال بی جواب دارم.کاش...

اگه بتونین کمکم کنین خیلی خوشحال میشم.

دوستتون دارم.مواظب خوبیاتون باشین.خدانگهدار

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, توسط sara |

 اگه بخوای بزرگترین تجربه زندگیت روبهم یادبدی

چی برام مینویسی؟

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 16 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

 به نظرشما خدا چه رنگیه؟؟؟

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

چرا گرفته دلت؟

             مثل آنکه تنهایی!

                           چقدر هم تنها!

خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.

دچاریعنی عاشق!

              وفکرکن چه تنهاست 

                              اگرماهی کوچک

دچاردریای بیکران باشد.

 چه فکرنازک غمناکی

                       دچاربایدبود.

    

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

هیچ جایی را بافضای کوچک سجاده ام عوض نخواهم کرد.

همه جا رنگ وریاودرویی است واین جاصدق وصفاوپاکی.

همه جا حضورتوست واین جاتلالووجود مهربان تو.

همه جامخلوق توهستندواین جاخودخالق.

این فضای کوچک راباهیچ جاعوض نخواهم کرد.

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی توبود

زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار توبود

زیباترین لحظه لحظه ی باتوبودن بود

زیباترین تنهایی ام گریه برای توبود.


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

چراپیوسته میگویی دل شیدا نمیبینم؟

چراپیوسته میگویی قدرعنا نمیبینم؟

چرا با آیه های یاس خود دائم پریشانی؟

وگویی ازپس امروز خودفردا نمیبینم

چرا بااین همه دریا فقط ازقطره میگویی؟

تلنگرمیزنی برخود که من دریا نمیبینم

چرابا این همه عاشق توازمعشوق بیزاری؟

ومجنون وار میگویی که من لیلا نمیبینم

همه زیباوشیدایند دراین عالم که میبینی

عوض کن رنگ چشمانت نگوزیبانمیبینم


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

یاد دارم یه غروب سرد سرد

میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد

دوره گردم کهنه قالی می خرم

دسته دوم جنس عالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

اگه داری کوزه خالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

گفت سال نو است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوش مارا برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

ناگهان خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی می خرید؟

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

من و خداوند هر روزصبح فراموش می کنیم :

او 

        خطا های من را

من

        لطف او را!!!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

وحشت از عشق که نه!

ترس من فاصله هاست!

وحشت از غصه که نه!

ترس من خاتمه هاست!

ترس بیهوده ندارم

             صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن نا خواسته ی عاطفه هاست !

کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ماست!

گله از دست کسی نیست

             مقصر دل دیوانه ماست

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

مهرباني را در دستان كودكي ديدم

كه مي خواست
  
                  با آبنباتش

آب شور دريا را شيرين كند...

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

پروردگارا...!

ذهنم پریشان است و قلبم بی قرار و افکارم شوریده و درمانده!

پس رشته زندگی ام را به دستهای امن تو می سپارم تا آرامش حکمفرما شود.

                                               آمین

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

مطمئن باش وبرو...ظربه ات کاری بود...

دل من سخت شکست...وچه زشت...

وچه زشت به من وسادگیم خندیدی...به من وعشق پاکی که پرازیادتوبود

ویک قلب لطیف...که خیالم میگفت...تاابدملا توبود

وحالا...فقط توبرو...بروتاراحت تر

                       تکه های دل خودراسرهم بندزنم

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

سکوت ما بهم پیوست و ما (ما) شدیم

تنهایی ما تا دشت طلا در من کشید

آفتاب از چهره ی ما ترسید

دریافتیم و خنده زدیم

نهفتیم و سوختیم

هرچه بهم تر, تنهاتر

از ستیغ جدا شدیم

من به خاک آمدم و بنده شدم

                         تو بالارفتی و خدا شدی

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

 بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود

چه بی قرار بودی که زودتربروی

ازدلی که روزی بی اجازه واردش شده بودی

رفتنت راپذیرفتم باهمه ی بهانه های ریزودرشت

هیچ گاه نخواستم برگردی

چون غروب روزی که ترکم کردی روی درختی خواندم

برگ ازدرخت خسته میشه

                          پائیزبهانه است.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط sara |

نزدیک تو می آیم

بوی بیابان می شنوم

به تو میرسم

تنها می شوم

کنارتو تنهاتر شده ام

از تو تا اوج تو

زندگی من گسترده است

از من تا من

تو گسترده ای

با تو برخوردم

به راز پرستش پیوستم

از تو به راه افتادم

به جلوه ی رنج رسیدم

وبااین همه ای شگرف

و با این همه ای شفاف

من را راهی از تو بدر نیست

زمین باران راصدا میزند ومن تورا...

 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط sara |


آدمک

آدمک آخردنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که توراعاشق کرد

بازی کاغذی ماست بخند

آدمک خرنشوی گریه کنی

همه دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل توتنهاست بخند

 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.